پيام
+
[تلگرام]
گـفت:
پسـرها چقـدر چشـم نـاپـاک شـده انـد ...
يک بـار پشـت سـرش راه افتـادم ...
در کوچـه اول ، پسـر جـواني ايسـتاده بود !
تا نگـاهش به او و مانتـوي تنـگش افتـاد
نيشـخندي زد و به سـر تا پـاي انـدام دخـتر خيـره شـد ...
همـان پسـر ، وقـتي مـن از جلـويش عبـور کـردم ...
سـرش را پايـين انداخت و سرگـرم گوشي مـوبايلـش شـد !
در کوچـه دوم که کمـي هـم تنـگ بـود ...
چنـد پسـر در حـال حـرف زدن و بلـند بلـند خنديدن بودنـد
دخـتر که نزديکـشان شـد ، نگـاه ها هـمه سمـت انـدام ...
و موهـاي بلـند دخـترک چرخـيد.
يکـي از پسـر ها نيشـخندي زد
و ديگـري کاغـذي را در کـيف دخـتر انداخـت.
تنـه دخـتر ، هنـگام عبـور از آن کوچه تنگ به تنـه پسـر ها خـورد !
همـان پسـرها ، وقـتي مـن نزديک شـدم ...
راه را بـراي عبـور مـن باز کـردند و صـدايشـان را پايـين آوردنـد.
و هميـنطور در کوچه سـوم ، خيـابـان ، بـازار ...
اصـلا قبـول چشـم ها هـمه نـاپـاک ...!
امـا
تــــو چـرا با بـي حجـابي ،
طعـمه شـان ميـشوي بانـو ؟...
در نشر مطالب ما شريک باشيد
@m313serat
عارفانه هاي يک دوست
96/7/15