پيام
+
[تلگرام]
راننده اظهار داشته بود :
موقعي كه من بار زده و از مشهد به قصد يكي از شهرها خارج شدم , در بين راه , هوا طوفاني شد و برف زيادي آمد كه راه بسته شد و من در برف ماندم . موتور ماشين هم خاموش و از كار افتاد , هر چه كوشش كردم , نتوانستم ماشين را روشن كنم , در اثر شدت سرما , مرگ خود را مجسم ديدم , به فكر فرورفتم كه: خدايا ! راه چاره چيست ؟
يادم آمد سالهاي قبل , واعظي كه در منزل ما منبر مي رفت , بالاي منبر گفت : مردم هر وقت در تنگنا قرار گرفتيد و از همه جا مايوس شديد , متوسل به آقا امام زمان (عليه السلام) شويد كه ان شاء الله حضرت كمك مي كند .
بي اختيار متوسل به آقا امام زمان (عليه السلام) شدم و از ماشين پايين آمدم و باز هم موتور را بررسي كردم , شايد روشن شود , لكن موفق نشدم و دو مرتبه به ماشين برگشته و پشت فرمان نشستم در حالي كه غم و غصه تمام وجودم را فراگرفته بود .
ناگاه شيطان مرا فريب داده و به گوشم گفت : متوسل به كسي شدي كه وجود خارجي ندارد . فهميدم وسوسه شيطان است كه لحظات آخر عمر براي فريب من آمده , ناراحتيم زيادتر شد و باز هم از ماشين پياده شدم و از خدا مرگ يا نجات را طلب كردم و با خداوند تعهد كردم كه : اگر من از اين مهلكه نجات پيدا كنم و دوباره زن و فرزندم را ببينم , از گناهاني كه تا آن روز آلوده به آن بودم , فاصله بگيرم و نمازهايم را هم اول وقت بخوانم
يك وقت متوجه شدم , ديدم يك نفر داخل برفها دارد به طرف من مي آيد , حس كردم كمك راننده اي است , چون مقداري آچار به دست داشت , به من سلام كرد و فرمود : چرا سرگرداني ؟.
من شروع كردم ماجراي طوفان و برف و خاموشي ماشين را به طور مفصل براي او نقل كردم و گفتم : حدود سه , چهار ساعت است كه من طفره زده ام و ماشين روشن نمي شود .
آن شخص فرمود : من ماشين را راه مي اندازم . و به من فرمود : برو , پشت فرمان بنشين و استارت بزن
كاپوت ماشين را بالا زدند و نديدم دست ايشان به موتور خورد يا نه , سوئيچ ماشين را زدم , موتور روشن شد و فرمودند : حركت كن , برو !
گفتم : الان مي روم جلوتر مي مانم , راه بسته است .
فرمود : ماشين شما در راه نمي ماند , حركت كن !
گفتم: ماشين شما كجاست,مي خواهيد من به شما كمكي بدهم؟
فرموند : من به شما احتياج ندارم .
تصميم گرفتم مقدار پولي كه داشتم به ايشان بدهم , شيشه پايين بود و من هم پشت فرمان و آقا هم پايين , گفتم: اجازه بده مقداري پول به شما بدهم .
فرمود : من به پول شما احتياج ندارم .
پرسيدم : عيب ماشين من چه بود ؟
فرمود : هر چه بود رفع شد .
گفتم : ممكن است دوباره دچار نقص شود
فرمود : نه ! اين ماشين شما ديگر در راه نمي ماند .
گفتم : آخر اين كه نشد , شما به پول و كمك من احتياج نداريد و از نظر استادي هم كه مهارت فوق العاده اي نشان داديد , من از اينجا حركت نمي كنم تا خدمتي به شما بنمايم , چون من راننده جوانمردم كه بايد زحمت شما را از راهي جبران كنم .
تبسمي فرمود و گفتند : تفاوت راننده جوانمرد و ناجوانمرد چيست؟
گفتم : شما خودت كمك راننده اي , مي داني , شوفر ناجوانمرد اگر از كسي خدمتي و نيكي ببيند ناديده مي گيرد و مي گويد وظيفه اش را انجام داده , ولي شوفر جوانمرد از كسي كه نيكي و خدمتي ببيند تا پاسخگوي نيكويي او نباشد , وجدانش راحت نمي شود , و من نمي گويم جوانمردم ولي ناجوانمرد هم نيستم تا به شما خدمتي نكنم , وجدانم ناراحت است و نمي توانم حركت كنم .
ايشان فرمودند : خيلي خوب ! حالا اگر مي خواهي به ما خدمت كني , تعهدي را كه با خدا بستي , عمل كن , كه اين خدمت به ما است .
گفتم : من چه تعهدي بستم ؟
فرمود : يكي اينكه از گناه فاصله بگيري و دوم اينكه نمازهايت را در اول وقت بخواني
وقتي اين مطلب را شنيدم , تعجب كردم كه اين مطلبي است كه من وقتي دست از جان شستم با خدا در دل بيان كردم و اين از كجا فهميده و به ضمير من آگاه شده , درب ماشين را باز كردم و آمدم پايين كه اين شخص را از نزديك ببينم , وقتي خواستم آقا را بغل كنم , ديدم كسي نيست , فهميدم همان توسلي كه به آقا و مولايم صاحب الزمان (عليه السلام) پيدا كردم اثر گذاشت و اين وجود مبارك آقا بود كه نجاتم داد .
جاي پاي آقا را هم در جاده نديدم و چون با ياد امام زمان (عليه السلام) سوار شدم ديدم كاميون من بدون هيچ توقفي روي برفها مي رود و جايي نماند . [منبع: كتاب آثار و بركات نماز اول وقت صفحه 83 با اندكي تلخيص]
#داستان
https://t.me/m313serat
عليرضااحساني نيا
96/5/30