سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نخستین چیزهایى که با آنها به خدا نافرمانى شد شش چیز است‏

عبد اللَّه بن سنان از امام صادق (ع) نقل مى‏ کند که پیامبر خدا (ص) فرمود:

نخستین چیزهایى که با آنها به خدا نافرمانى شد شش چیز است:

دوست داشتن دنیا

و دوست داشتن ریاست

و دوست داشتن غذا

و دوست داشتن زنها

و دوست داشتن خواب

و دوست داشتن راحتى.

الخصال / ترجمه جعفرى، ج‏1، ص: 483







تاریخ : یکشنبه 93/6/9 | 12:2 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

1- پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:

ازدواج سنّت و شیوه من است.
و شخصى که از شیوه و روش من پرهیز نماید

از من نیست «1».
2- پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:

ازدواج سنّت من است.
و شخصى که از سنّت من سرپیچى کند

از من نیست «2».
3- پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:

شخصى که با داشتن امکانات،

از ازدواج نمودن صرفنظر کند

از افراد امّت من محسوب نمى‏ شود «3».
4- در زمان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله عده‏ اى از اصحاب ایشان بعضى از طیّبات و نعمات الهى را بر خویش حرام نموده و خود را از استفاده نمودن از آنها محروم ساختند.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از این کار آنها برآشفته شده،

و آنها را مورد نکوهش قرار داده،

و فرمود:

چرا بعضى از افراد،طیّبات و نعمت هائى را بر خود حرام کرده ‏اند؟!
بدرستیکه من در هنگام شب مى‏ خوابم.

و با همسر خود همخوابى و نزدیکى مى‏ نمایم.

و در روز غذا مى‏ خورم.
پس هر شخصى که از شیوه من سرپیچى کند.

از من نیست «4».
________________________________________________
__
 (1)- قال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله: النکاح من سنّتی. فمن رغب عنه فقد رغب عن سنّتی (عوالی 2/ 261).
قال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله: من رغب عن سنّتی فلیس منّی. وإنّ من سنّتی النکاح (عوالی 3/ 283).
 (2)- قال رسول‏اللَّه صلى الله علیه و آله: النکاح سنّتى. فمن رغب عن سنّتی فلیس منّى (جامع الأخبار ص 271).
 (3)- قال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله: من کان له ما یتزوّج به. فلم یتزوّج. فلیس منّا (مکارم ج 1 ص 430).
قال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله: من کان موسراً. و لم ینکح. فلیس منّی (مکارم الأخلاق ج 1 ص 433).
 (4)- قال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله: ما بال أقوام یحرّمون على أنفسهم الطیّبات. ألا إنّی أنام اللیل. و انکح. و افطر بالنهار. فمن رغب عن سنّتی فلیس منّی (وسائل الشیعه ج 23 ص 244).
                        به نقل از کتاب همسران رحمت شده و همسران نفرین شده، ص: 18






تاریخ : سه شنبه 93/6/4 | 4:40 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

حضرت باقر (علیه السلام ) فرمود زنى هرزه گرد با چند نفر از جوانان بنى اسرائیل مصادف شد.

با قیافه به ظاهر آراسته خود آنها را فریفت .

یکى از جوانان به دیگرى گفت اگر فلان عابد هم این زن را ببیند فریفته اش ‍ خواهد شد.

زن آلوده این سخن را شنید، گفت به خدا سوگند تا او را نفریبم به خانه برنمى گردم .

هنگام شب به محل عابد رفت در را کوبید گفت زنى بى پناهم امشب مرا در خانه خود جاى ده .

عابد امتناع ورزید.

زن گفت چند نفر جوان مرا تعقیب مى کنند اگر راهم ندهى ، آنها برسند از چنگشان خلاصى نخواهم داشت .

عابد این حرف را که شنید او را اجازه ورود داد همین که داخل خانه شد لباس از تن خود بیرون کرد و قامت دلاراى خویش را در مقابل او جلوه داد.
چشم عابد به پیکر زیبا و اندام دلفریب او افتاد.

چنان تحت تاءثیر غریزه جنسى واقع شد که بى اختیار دست خود را بر اندامش نهاد.
در این موقع ناگاه به خود آمده متوجه شد چه از او سرزده دیگى بر سر بار داشت ، براى تهیه غذا زیر آن آتشى افروخته بود.

جلو رفت دست خود را بر آتش نهاد.

زن پرسید چه کاریست که از تو سر مى زند؟

جواب داد دست من خود سرانه کارى کرد او را کیفر مى دهم .

از دیدن این وضع زن طاقت نیاورده ، از خانه او خارج شد در بین راه به عده اى از بنى اسرائیل برخورد، گفت فلان عابد را در خانه یابید که خود را آتش داد.

وقتى آمدند مقدارى از دست او را سوخته یافتند.


جزء 14 بحارالانوار، ص 492 چاپ آخوندى .

http://link.yamojir.com






تاریخ : چهارشنبه 93/5/29 | 10:54 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

سُوَید بن غَفَله مى‏ گوید:
به محضر انور (امام)على(ع) رسیدم، او را نشسته دیدم و در برابرش ظرفى ماست ترشیده که از شدّت ترشى بویش به مشام مى‏ رسید، در دست مبارکش نان جوینى بود که پوست‏ه اى جوى آن نان به صورتش پاشیده بود، با دستش آن نان جوین را تکه مى‏ کرد و چون به جاى محکم نان مى‏ رسید که تکه کردنش کار دست نبود با زانویش آن را مى‏ شکست و در آن ماست مى ‏ریخت، به من تعارف کرد که بیا با من هم غذا شو،

عرضه داشتم روزه ‏ام!
فرمود: از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم هرگاه روزه کسى را از غذایى که به آن اشتها دارد باز بدارد، بر خداست که وى را از طعام بهشت بخوراند و از آب بهشت سیراب نماید.
من از آن غذا، آن هم براى رهبرحکومت غرق حیرت شده بودم

و از طرف دیگر عصبانى، بر سر فضه خادمه آن حضرت فریاد زدم:

واى بر تو! آیا نسبت به این پیرمرد از خدا پروا نمى‏ کنى؟

چرا آردى را الک نمى‏ کنى تا نان نرمى نصیب آن‏ حضرت شود؟

این چه نانى است که پر از سبوس است؟ فضه در پاسخ من گفت:
حضرت مولا اجازه الک کردن آرد به ما نمى‏دهد!
در آن هنگام حضرت به من فرمود: به فضه چه گفتى؟
 گفتارم را بازگو کردم،
امام فرمود: پدر و مادرم فداى آن انسان با کرامتى که به عمرش آرد برایش الک نشد و اتفاق نیفتاد که سه روز متوالى شکم مبارکش از نان خالى سیر شود، تا مرغ جانش به سوى معبودش به پرواز آمد!

چه شود که اى شه لافتى نظرى به جانب ما کنى

که به کیمیاى نظاره مس قلب تیره طلا کنى‏
یمن از عقیق تو آیتى چمن از رخ تو روایتى

شکر از لب تو حکایتى اگرش چو غنچه واکنى‏
به نماز لب تو تکلّمى به نماز غنچه تو تبسّمى

به تکلّمى و تبسمى همه دردها تو دوا کنى‏
تو شه سریر ولایتى تو مه منیر هدایتى

چه شود گهى به عنایتى نگهى به سوى گدا کنى‏
تو به شهر علم نبى درى تو ز انبیا همه بهترى

تو غضنفرى و تو صفدرى چه میان معرکه جا کنى‏
تو زنى به دوش نبى قدم فکنى بتان همه از حرم

حرم از وجود تو محترم تو لواى دین بپراکنى‏
 بنگر وفایى با خطا همه حرف او بود از خدا

که مباد دست وى از رجا ز عطاى خویش رها کنى
ماخذ:  عرفان اسلامى تفسیرمصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه، ج‏11، ص: 287






تاریخ : دوشنبه 93/2/22 | 2:15 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

مـلامحمدتقى مجلسى از علماى بزرگ اسلام است .

وى در تربیت فرزندش اهتمام فراوان داشت و نـسـبـت به حرام و حلال دقت فراوان نشان مى داد تا مبادا گوشت و پوست فرزندش با مال حرام رشد کند.

مـحمدباقر، فرزند ملامحمدتقى، کمى بازیگوش بود.

شبى پدربراى نماز و عبادت به مسجد جامع اصـفـهـان رفـت .

آن کـودک نـیـز همراه پدر بود.

محمدباقر در حیاط مسجد ماند و به بازیگوشى پرداخت .

وى مشک پر از آبى را که در گوشه حیاط مسجد قرار داشت با سوزن سوراخ ‌کرد و آب آن را بـه زمـین ریخت .

با تمام شدن نماز، وقتى پدر از مسجد بیرون آمد، با دیدن این صحنه، ناراحت شد.

دست فرزند را گرفت وبه سوى منزل رهسپار شد.

رو به همسرش کرد و گفت: مى دانید که مـن در تربیت فرزندم دقت بسیار داشته ام .

امروز عملى از او دیدم که مرابه فکر واداشت .

با این که در مورد غذایش دقت کرده ام که از راه حلال به دست بیاید، نمى دانم به چه دلیل دست به این عمل زشت زده است . حال بگو چه کرده اى که فرزندمان چنین کارى را مرتکب شده است ؟

زن کمى فکر کرد و عاقبت گفت : راستش هنگامى که محمدباقر رادر رحم داشتم ، یک بار وقتى به خانه همسایه رفتم ، درخت انارى که درخانه شان بود، توجه مرا جلب کرد.

سوزنى را در یکى از انارها فروبردم و مقدارى از آب آن را چشیدم .

ملامحمدتقى مجلسى با شنیدن سخن همسرش آهى کشید و به راز مطلب پى برد .
(منبع: صد حکایت تربیتی؛ مرتضی بذرافشان)






تاریخ : چهارشنبه 93/1/27 | 11:59 صبح | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

مرحوم میرزای نوری در سامرا دستور فرموده بود برای دو شب پنجشنبه و جمعه صد نفر از طلاب را دعوت کنند،

ولی اشتباها همه‌ی صد نفر را برای یک شب دعوت کرده بودند،
و غذا به اندازه‌ی پنجاه نفر تدارک دیده بودند،
لذا به خانه‌ی مرحوم آخوند ملا فتح علی سلطان آبادی رفتند و ایشان را از ماجرا باخبر نمودند.
ایشان فرموده بودند: سر دیگ غذا را برندارید، تا من بیایم.
قبل از کشیدن غذا، ایشان حاضر شد، پارچه‌ی آب نخورده‌ای را مطالبه نمود و روی دیگ گذاشت
و سه مرتبه دست را روی آن به طرف چپ و راست حرکت داد
و گفت: "عَلیٌ خَیرُ البَشَر، وَ مَن اَبی فَقَد کَفَر"(1) "
علی بهترین انسان است، هر کس این را نپذیرد، قطعا کافر است"
سپس غذای داخل دیگ را کشید و به همه‌ی صد نفر رسید!
1. مناقب امیرالمؤمنین، نوشته‌ی محمد بن سلیمان کوفی، ج2، ص523 و 524، بحارالانوار، ج26، ص306؛ ج38، ص6-14و...
(همان، ج2، ص126)






تاریخ : چهارشنبه 93/1/27 | 11:57 صبح | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

زنى از بستگان دختر آقا شیخ جواد مجتهد رشتى-رحمه الله- مى‌گوید:

با پدر و مادرم از ایران به زیارت عتبات رفتیم، و آنان مرا در نجف به طلبه‌ى سیدى تزویج کردند و رفتند.
از سویى دورى آن‌ها مرا ناراحت مى‌کرد، و از سوى دیگر گاهى شوهرم نزدیک ظهر همراه با مقدارى گوشت و چند میهمان وارد منزل مى‌شد.
 لذا من با شوهر بد اخلاقى مى‌کردم و منشأ آن دورى والدین بود.
 البته خوب است والدین در این امر مواظب باشند و دخترشان را به تزویج کسى که در جاى دور زندگى مى‌کند در نیاورند.
آن خانم مى‌گوید: مریض شدم و تب به شدت مرا فرا گرفت،
در همان حال، در حالت بیدارى حضرت زهرا-علیها السلام- را دیدم، فرمود:
 "شفاى تو به دست شوهرت مى‌باشد." و به من توصیه فرمود که با او خوش رفتار باشم.
شوهرم از راه رسید و عباى خود را روى من انداخت، و من بلافاصله شفا یافتم
و به حرم حضرت امیر-علیه السلام- مشرف شدم و به آن حضرت اصرار کردم که یا مرگ مرا برساند یا والدین مرا.
 از حرم بیرون آمدم و دیدم که حضرت امیر-علیه السلام- درست از جهت مقابل من وارد صحن مى‌شود،
تغییر مسیر دادم و به جهت دیگر حرکت کردم تا با حضرت مواجه نگردم،
دیدم به سوى من تغییر مسیر دادند تا این که به خدمت ایشان رسیدم.
فرمود: "خانم ما به تو نظر داریم، با شوهر خود خوب رفتار کن،
برو در سرداب منزل با ذغال تا چهل روز روى دیوار علامت بگذار روز چهلم والدین‌ات مى‌آیند،
هم چنین براى برآورده شدن حوایج خود بالاى بام برو و چند صلوات بفرست، درست مى‌شود.
" وى مى‌گوید: من این کار را مى‌کردم، وقتى شوهرم گوشت و لوازم طبخ را مى‌آورد، همه را در دیگ مى‌ریختم
و بالاى بام مى‌رفتم و چند صلوات مى‌فرستادم و مى‌آمدم و مى‌دیدم غذا پخته و طبقه بندى و چیده شده و خوش طعم و لذیذ آماده است!
(منبع: در محضر آیت الله العظمی بهجت،ج1،ص 53)






تاریخ : چهارشنبه 93/1/27 | 11:55 صبح | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

منصور دوانیقی دومین خلیفه عباسی ، از جنایتکاران بزرگ تاریخ است ، وی نسبت به امام صادق (ع) اهانتها و جسارتها کرد، از جمله آن حضرت را به اجبار، مدتی به حیره آورد (این شهر نزدیک کوفه بود).

هارون بن جهم می گوید: در حیره بودیم ، یکی از صاحب منصبان لشکر منصور، جمعی را به خانه خود دعوت کرد، از جمله امام صادق (ع) را نیز به آن مجلس فرا خواند.

وقتی که سفره را پهن کرده و غذا را آوردند، یکی از مهمانان آب خواست ، برای او بجای آب ، قدحی از شراب آوردند، امام صادق (ع) تا متوجه این موضوع شد، بی درنگ برخاست و فرمود: پیامبر خدا (ص) فرموده : ملعون است کسی که کنار سفره ای که در آن شراب هست بنشیند در آنجا ننشست و رفت.

داستان دوستان/محمد محمدی اشتهاردی

به نقل از پایگاه اندیشه قم






تاریخ : شنبه 92/12/3 | 9:37 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

حضرت آیت الله بهجت، ادام الله ظله العالی، از یکی از دوستانشان نقل می فرمودند که یکی از بزرگان به همراه مریدان و شاگردانش برای زیارت، شب های جمعه از تهران به قم می آمد و به جهت آشنایی و رفاقت به منزل ایشان وارد می شد.

او برای حضرت آیت الله بهجت نقل کرده بود که شبی پس از نماز مغرب و عشا کسی در زد، رفتم در را باز کردم و دیدم آن عالم بزرگ با همراهانش پشت در هستند؛ او و همراهانش را به خانه دعوت کردم.

در آن زمان، امکان تهیّه ی غذا از بازار برای ما میسور نبود و چون جریان را به همسرم گفتم، او گفت من برای دو نفرمان غذا درست کرده ام و اگر او به تنهایی آمده بود می شد آن غذا را سه نفری بخوریم؛ امّا غذایی که با آن بتوان بیست نفر را سیر کرد در خانه نداریم.

من گفتم: به هر جهت آن ها مهمان و محترمند و باید فکری کرد و بالاخره به این نتیجه رسیدم که بهترین راه این است که جریان را به خود آقا بگویم، شاید او بتواند کاری بکند؛ چون با غذای دو نفر که نمی شود بیست نفر را سیر کرد و اگر برای آن ها شام تهیّه نشود، تصوّر می شود که ما کوتاهی کرده ایم.

بالاخره نزد آقا رفتم و آهسته جریان را به ایشان گفتم: ایشان گفت: هر وقت خواستید شام را بکشید مرا خبر کنید! نزد همسرم که برگشتم، او گفت: به آقا جریان را گفتی؟ گفتم: بله. او پرسید که آقا چه فرمود؟ گفتم: او فرمود که به هنگام شام مرا خبر کنید.

همسرم گفت: بالاخره باید کاری کرد، غذای دو نفر را که نمی توان در اختیار بیست نفر قرار داد.

من گفتم: حتماً آقا فکری در سر دارد. وقتی شام آماده شد، من نزد آقا رفتم و گفتم: شام برای دو نفر حاضر است. آن عالم بزرگ به آشپزخانه آمد و گفت: پارچه ی سفید و خشک و تمیزی بیاورید؟ پارچه ای آوردیم.

او پارچه را روی قابلمه ی خالی پهن کرد و دو سه بار دستش را تکان داد و ذکری گفت و بعد فرمود: غذا را بکشید.

در کمال شگفتی مشاهده کردم که قابلمه پر از غذاست، به گونه ای که همه خوردند و غذا زیاد هم آمد! آری، نه تنها پیامبر ص قادر بود که با معجزه، با ران گوسفندی غذا برای بیش از چهل نفر تهیّه کند و تازه غذا زیاد هم بیاید، بلکه چنین کرامتی از پیروان صادق آن حضرت نیز ساخته است.   

به نقل از نرم افزار هدایت در حکایت






تاریخ : سه شنبه 92/11/29 | 6:54 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

یکی از صلحاء معاصرین در کتاب روح و ریحان که مجموعه‎ای مانند کشکول است از یکی از ائمه جماعت دارالسلطنه تبریز نقل فرمود که گفت:
روزی مذاکره تفسیر صافی با شرح بیضاوی که شیخ بهائی علیه الرحمه - نوشته است، به میان آمد، من تفسیر صافی را بر شرح شیخ بهائی ترجیح دادم و گفتم: مرحوم شیخ در این شرح، عبارت پردازی و قافیه سازی را بسیار اعمال فرموده‎اند.
همان شب در عالم رؤیا دیدم که به من گفتند: شیخ بهائی در میان این حجره است، با خود گفتم خوب است که بروم و ایشان را زیارت نمایم، چون وارد حجره شدم دیدم شخصی است ضعیف اندام، و باریک قامت، و عمامه کوچکی بر سرش بسته، سلام کردم، جواب سلام مرا داد. شیخ سر خود را پائین انداخت، من فهمیدم که از آن حرف روز گذشته من درباره شرحش بر بیضاوی، از من مکدّر و ملول است.
خواست شیخ بهائی را به حرف بیاورم تا بلکه رفع ناراحتی او شود، عرض کردم: حضرت شیخ عرضی دارم، همان طور که سرش را پائین انداخته بود، فرمود: چه چیز است، عرض کردم: یک مطلبی است که نسبت به شما داده‎اند، آیا صحیح است یا آنکه صوفیه آن را به شما بسته‎اند.
فرمود: چه مطلبی!
عرض کردم: گویا شما فرموده‎اید که یک ماه مبارک رمضان غذای من منحصر به کلام الله مجید بود.
همان نحو که شیخ بهائی سرش پائین بود، فرمود: بلی صحیح است من گفته‎ام.
عرض کردم: جناب شیخ، اطباء‌ گفته‎اند که اگر آدمی سه شبانه روز غذا و طعامی نخورد، می‎میرد؛ همین که این حرف را زدم شیخ بهائی سر خود را بلند کرد و فرمود: آدم نمی‎میرد.

به نقل از پایگاه اندیشه قم






تاریخ : شنبه 92/11/26 | 4:4 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.