روزی اشعب از کوچه ای می گذشت ، جمعی کودک را دید که بازی می کنند . به آنها گفت : چرا اینجا ایستاده اید ؟ مگر نمی دانید که در فلان چهار راه شهر یک خروار سیب سرخ و سفید آورده و در بین مردم قسمت می کنند ! کودکان از شنیدن این سخن بازی خود را رها کردند و شروع به دویدن کردند . خود اشعب هم به طمع افتاد و به دنبال آنها حرکت کرد . به او گفتند : خبرت دروغ بود . برای چه می دوی ؟ گفت دویدن اطفال مرا به طمع انداخت که مبادا این خبر درست باشد و من محروم بمانم !
(برگرفته از نرم افزار هدایت در حکایت)
تاریخ : شنبه 92/9/23 | 9:20 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
آخرین مطالب
جستجو
آرشیو مطالب
امکانات وب
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 72
کل بازدیدها: 788190